کد مطلب:134749 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

موضع امام حسین نسبت به بیعت با یزید
«وقتی كه معاویه از دنیا رفت، بسیاری از مردم بویژه مردم عراق، كینه نسبت به بنی امیه و عشق به اهل بیت را دین خود می دانستند.» [1] .

جامعه ی اسلامی با كفایتی كه داشت، زشتیهای حكومت بنی امیه را كشف كرد و طعم عذابش را چشید و گونه های ظلم و بی عدالتی آن در باب حقوق و مقرری را دریافت و پرده از برابر چشمانش كه در آغاز روزگار معاویه قرار گرفته بود، به كنار رفت.

یزید همچون پدرش اهل درایت و دور اندیشی و احتیاط در امور نبوده است و به شیوه ی پدرش در حفظ ظاهر دین كه پرده ای بر اعمال و اقداماتش بیفكند، پایبنند نبوده است.

میان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از جهتی و میان یزید از جهت دیگر هیچ عهد و پیمانی نبوده است. لذا بعد از مرگ معاویه و آگاهی جامعه ی اسلامی، تمام عواملی كه میان حسین (ع) و قیام در روزگار معاویه، ممانعت ایجاد می نمود از بین رفت و راه قیام علیه حكومت بنی امیه را در برابر امام حسین (ع) هموار می نمود.


یزید درگرفتن بیعت از بزرگان مخالف خود - در رأسشان حسین (ع) - در پیاپی رخ دادن حوادث، حسرت می خورد.

تمام تلاش او این بود كه پس از مرگ پدرش وقتی كه حكومت به او رسید، بیعت كسانی كه از بیعت با او از فرمان معاویه سرپیچی نموده اند، جلب نماید.لذا به ولید بن عتبه حاكم مدینه نامه ای نوشت و او را از مرگ معاویه با خبر ساخت و نامه ای دیگر نوشت كه در آن چنین آمده بود:

«اما بعد، حسین (ع) و عبدالله بن عمر و ابن زبیر را برای بیعت چنان سختگیر تا بیعت كنند. و السلام». [2] .

امام حسین (ع) آن گاه كه ولید وی را به بیعت فراخواند، ترجیح داد تا به زیبایی از دست او رهایی یابد و به او چنین گفت:

«شخصی چون من پنهانی بیعت نمی كند؛ و به بیعت پنهانی با من اكتفا مكن؛ آن گاه كه برای مردم خروج كرده ای و آنها را به بیعت فرا خوانده ای و ما را نیز با آنها فرا خوانده باشی، امر یكی است».

اما مروان به ولید چنین گفت:

«اگر اكنون از تو جدا شود و بیعت نكند، هرگز بر چنین وضعی بر او توان نداری مگر این كه كشته های میان شما و او فراوان گردد؛ اما او را زندانی كن؛ اگر بیعت كرد [چه بهتر] و گرنه گردن او را بزن».

در این هنگام امام حسین (ع) برخاست و چنین گفت:

«وای بر تو ای ابن زرقاء، تو به زدن گردن من فرمان می دهی؟ دروغ گفتی و پست گشته ای». [3] .


سپس نزد ولید آمد و فرمود:

«ای امیر، ما اهل بیت نبوت، معدن رسالت و محل آمد و شد فرشتگانیم؛ خداوند به ما آغاز كرد و به ما ختم نموده است؛ و یزید هم شخصی است فاجر و فاسق و شرابخوار، قاتل جانهای محترم است و آشكارا به فسق و فجور می پردازد. شخصی چون من با او بیعت نمی كند». [4] .

امام حسین (ع) با این سخنان، قیامش علیه حكومت فاسد بنی امیه را با قدرت و بیرحمی ای كه در دستگیری و شكنجه ی قیام كنندگان داشت، آغاز نمود؛ معاویه مرد و دوران عهد و پیمان گرفتن به سر آمده بود و در برابر نقش تاریخی ای كه حتما باید آن را ایفا نماید، قرار گرفت. حضرت (ع) یقین داشت كه حكومت یزید هرگز رنگ شرعی نخواهد گرفت تا زمانی كه او از بیعت با یزید سر باز زند؛ اما اگر بیعت نماید در آن صورت بند تازه ای را به گردن ملت مسلمان آویخته و ویژگی قانونی و شرعی كسب خواهد نمود؛ و این چیزی است كه امام (ع) هرگز آن را انجام نخواهد داد.

البته تفاوت زیادی است بین این كه امت از سر بی میلی به حكومت ستمگر تن دهد ولی بداند كه حكومت باطلی است و باید از بین برود و بین این كه تابع حكومت ستمگری باشد ولی بر این باور باشد كه حكومت دینی است و گریزی از آن نیست و تغییر آن جایز نمی باشد.

امت در حال دوم معتقد است كه زندگی نگون بخت او و آوارگی و گرسنگی و محرومیت و ذلت، سرنوشت محتوم اوست و گزیری از آن نیست. فرجام نهایی اوست باید به آن سو رود و لذا در چنین وضعی، همه ی آرزوها در تغییر اوضاع از بین خواهد رفت و هر امیدی به قیام از دست خواهد رفت.لذا امت به جای این كه بر حاكمان ستمگر بشورد آنها را حمایت می كند و در نتیجه به رضایت آن چه كه گمانش باید باشد، تن در می دهد. اما وقتی امت تسلیم می شود و می داند كه حاكم حقی ندارد، در چنین وضعی امید به تغییر زنده می ماند و انقلاب در دل و جان شعله ور می گردد و انقلابیون فرصتی برای عمل خواهند یافت، چون زمینه ی انقلاب آماده است.


تنها وظیفه ی امام حسین (ع) بود كه این نقش را ایفا نماید؛ چون قیام، سرنوشت محتوم او بود؛ اما دیگران كه از بیعت با یزید سرباز زدند، آن جایگاه و منزلت امام حسین (ع) را نداشتند. مثلا عبدالله بن عمر تسلیم شد و گفت: «اگر مردم بیعت كنند، من هم بیعت می كنم». [5] و یا ابن زبیر، كه مردم او را از سر باز زدن بیعت با یزید متهم می كردند كه او حكومت را برای خود می خواهد و انگیزه های او دینی و خالصانه نیست، بلكه علاقه به خلافت وی را به این كار واداشته و مردم هم او را شایسته ی این كار نمی دانستند.

ابن كثیر در «البدایة و النهایة» آورده است كه امام حسین (ع) وقتی با ابن زبیر از مدینه به مكه خارج شدند و در آن جا اقامت گزیدند «مردم دور حسین (ع) را گرفتند و نزد او می آمدند و در اطراف او می نشستند و به سخنان او گوش می دادند و از سخنان او بهره ها می بردند و آن چه را كه از او روایت می كردند، به دقت می نوشتند». مطلب مهم در این سخن آن است كه بیان می كند، توجه مردم تنها به حسین (ع) بود و به او گرایش داشتند. این خبر دلالت دارد بر این كه در دل و جان مسلمانان جایگاه ویژه ای دارد. ابو الفرج اصفهانی می گوید:

«هیچ چیز بر عبدالله بن زبیر سنگین تر از حضور حسین (ع) در حجاز نبوده است؛ و چیزی برای او بهتر از خروج حسین به سوی عراق و به امید قیام در حجاز نیست. با این كه می داند این كار تنها پس از خروج حسین (ع) صورت می گیرد». [6] .

امام حسین (ع) هم از این مسأله آگاه بود. روزی به هم نشینانش فرمود:

«ابن زبیر چیزی بهتر از این در دنیا دوست ندارد كه من ازحجاز به عراق روم. او به خوبی می داند كه با بودن با من طرفی نخواهد بست. مردم هم او را عادل نمی دانند لذا دوست دارد كه من از این جا خارج شوم و جا برای او خالی شود». [7] .

ابن عباس وقتی كه حضرت (ع) به سوی عراق می رفت به حضرت (ع) چنین گفت:


«ابن زبیر را با تنها گذاشتن او در حجاز و خارج شدن از آن، شاد نمودی. امروز هیچ كس با تو به او نمی نگرد». [8] .

تمام اینها از میزان دلبستگی مردم به امام حسین (ع) حكایت می كند. آنها یقین داشتند كه اگر او با یزید بیعت كند، ابن زبیر و امثال او در مخالفت با یزید عددی به حساب نمی آیند، چون آنها یاران و طرفدارانی نخواهند یافت تا به آن چه كه می خواهند برسند.

بنابراین، امام حسین (ع) خود را در برابر نقش تاریخی اش یافت، یعنی حكومت بنی امیه با تمام فسادی كه دارد، انحطاط و ارتجاع و ستم موجود و امت مسلمان با خواری و محرومیت و بیچارگی كه می كشد و محوریت او در میان مسلمانان. تمام اینها حضرت (ع) را در برابر نقش تاریخی اش قرار داد و فرجام حتمی كاری كه باید انجام دهد، برای او ترسیم شده بود. لذا قیامش را با چنان سخنانی آغاز نمود و علل قیام را به طور خلاصه چنین بیان كرد: پرده دری، بی حرمتی به دین، ناچیز گرفتن حقوق مردم؛ اینهاست عوامل قیام امام (ع). پیداست كه یزید بن معاویه در پی آن بود كه قبل از شعله ور شدن قیام حضرت (ع) با ترور او، قیام را از بین ببرد. دو مطلب به این سخن در كتاب تاریخ یعقوبی اشاره دارد [9] كه ابن عباس به یزید گفته است و صراحت دارد كه یزید كسانی را برای ترور امام (ع) در مدینه - قبل از ترك آن جا به سوی عراق - آماه كرده بود.

شاید این مطب علت خروج امام حسین (ع) از مدینه به صورت پنهانی را برای ما روشن سازد.



[1] الفتنة الكبري، ص 295.

[2] ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 263، بلاذري، ج 4،ص 12.

[3] بلاذري، ج 4، ص 12.

[4] أعيان الشيعه، بخش اول، ص 184 - 183.

[5] طبري، ج 4، ص 254، الكامل، ج 3، ص 265، بلاذري، أنساب الاشراف، ج 4، ص 14.

[6] مقاتل الطالبيين و بلاذري، ج 4، ص 13 و 14؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 202.

[7] طبري، ج 4، ص 288، الكامل، ج 3، ص 276، أنساب الاشراف، ج 4، ص 14.

[8] طبري، ج 4، ص 288، الكامل، ج 3، ص 276 انساب الاشراف، ج 4، ص 14.

[9] احمد بن أبي يعقوب. تاريخ اليعقوبي، چاپ نجف 1964 ج 2، ص 234 تا 236.